پیر ما از صومعه بگریخت از عطار نیشابوری غزل 261

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد

1 پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد

2 بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

3 در میان بیخودان مست دردی نوش کرد در زبان زاهدان بی‌خبر افسانه شد

4 آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح وز همه کارث جهان یکبارگی بیگانه شد

5 راست کان خورشید جانها برقع از رخ بر گرفت عقل چون خفاش گشت و روح چون پروانه شد

6 چون نشان گم کرد دل از سر او افتاد نیست جان و دل در بی نشانی با فنا هم‌خانه شد

7 عشق آمد گفت خون تو بخواهم ریختن دل که این بشنود حالی از پی شکرانه شد

8 چون دل عطار پر جوش آمد از سودای عشق خون به سر بالا گرفت و چشم او پیمانه شد

عکس نوشته
کامنت
comment