-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد
2 خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین بر سر جمع خرقهٔ سوخته در حلقهٔ زنار نهاد
3 در بن دیر مغان در بر مشتی اوباش سر فرو برد و سر اندر پی این کار نهاد
4 درد خمار بنوشید و دل از دست بداد میخوران نعرهزنان روی به بازار نهاد
5 گفتم ای پیر چه بود این که تو کردی آخر گفت کین داغ مرا بر دل و جان یار نهاد
6 من چه کردم چو چنین خواست چنین باید بود گلم آن است که او در ره من خار نهاد
7 باز گفتم که اناالحق زدهای سر در باز گفت آری زدهام روی سوی دار نهاد
8 دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت از پی پیر قدم در پی عطار نهاد