-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می رود عمر عزیز ما دریغا چاره نیست دی برفت و می رود امروز و فردا چاره نیست
2 عشق زلفش در سر ما دیگ سودا می پزد هر که دارد این چنین عشقی ز سودا چاره نیست
3 چارهٔ بیچارگان است او و ما بیچاره ایم گر ببخشد ور نبخشد بندگان را چاره نیست
4 آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود هر که آید سوی ما او را ز دریا چاره نیست
5 این شراب مست ما از موصلی خوشتر بود ذوق خوردن گر کسی را نیست ما را چاره نیست
6 سر به پای خم نهاده ساکن میخانه ایم عیب ما جانا مکن ما را ز مأوا چاره نیست
7 نعمت الله در خراباتست و با رندان حریف هر که دارد عشق این صحبت از آنجا چاره نیست