-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش
2 ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش
3 در جهان تاتار زلفش عنبر افشانی کند گر نسیم نافهٔ تاتار نبود گو مباش
4 گر جهان بی یار باشد من جهانم از جهان چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش
5 شادی از دینار باشد نیک بختانرا ولیک کاش بودی شادی ار دینار نبود گو مباش
6 گر بدانائی دلم اقرار نارد گومیار ور درین کارش غم از انکار نبود گو مباش
7 منکه از جام می لعل تو مست افتادهام گر مقامم بر در خمار نبود گو مباش
8 هر که را بازاریی بیزار کرد از عقل و دین از سر بازار اگر بیزار نبود گو مباش
9 گر ز می نبود شکیبم یک نفس عیبم مکن می پرستی گر ز می هشیار نبود گو مباش
10 چون مرا در دیر جام باده دایم دایرست در دیارم گر ز من دیار نبود گو مباش
11 گر غمت گرد از من خاکی برآرد گو برآر چون تو هستی گر ز من آثار نبود گو مباش
12 زین صفت کانفاس خواجو مشک بیزی میکند عود اگر در طبلهٔ عطار نبود گو مباش