1 یار ما را از آن خویش نشد بهر بیداد او به کیش نشد
2 دوش در پاش دیده می سودم پاش آزرد و دیده ریش نشد
3 می دهم جان به عشق و می دانم که کسی را از آن خویش نشد
4 از تو محروم می روم، چه کنم؟ عمر روزی و عهد بیش نشد
5 صنما، غمزه تو قصابی ست که پشیمان ز خون میش نشد
6 تا به روی تو چشم کردم باز هم به رویت که بیش بیش نشد
7 دل خسرو که از قرار برفت بر قرار نخست پیش نشد