- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهد ما دوش باز در ره بت پا نهاد دین قلندر گرفت، خانه یغما نهاد
2 دل که به تسبیح داشت در خم زنار بست سر که به محراب بود پیش چلیپا نهاد
3 گفت صنم، «زان ماست، هر که همه تر کند» داشت کهن خرقه ای، در خم صهبا نهاد
4 پایه آن آفتاب هست بغایت بلند کس نرسیدش جز آنک بر دو جهان پا نهاد
5 محو خرد کرد عشق، در طلب جان نشست دست چراغم بکشت، دست به یغما نهاد
6 ذوق می لعل گون پیر خرد در نیافت لذت طفلانش نام پسته و خرما نهاد
7 راند به دلها سمند، نعل در آتش فگند تافته چون برکشید، بر جگر ما نهاد
8 کرد تقاضای جان، دید کباب جگر پیش سگان درش مزد کف پا نهاد
9 سیل غمش در رسید، آب ز سر در گذشت صبر و خرد حمله کرد، رخت به صحرا نهاد
10 سر ز درش برده بود خسرو مسکین که عشق موی کشانش ببرد، باز همان جا نهاد