دیگرانرا عیش و شادی از خواجوی کرمانی غزل 408

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود

1 دیگرانرا عیش و شادی گر چه در صحرا بود عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود

2 هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذره‌ئی در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود

3 سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است تا چو بالای تو دایم کار او بالا بود

4 هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود

5 تنگ چشمانرا نیاید روی زیبا در نظر قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود

6 از نکورویان هر آنچ آید نکو باشد ولی یار زیبا بود

7 حال رنگ روی خواجو عرضه کردم بر طبیب ناردان فرمود از آن لب گفت کان صفرا بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر