غیر از خدنگ مرگ، که آن راست از واعظ قزوینی غزل 431

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

غیر از خدنگ مرگ، که آن راست جان غرض

1 غیر از خدنگ مرگ، که آن راست جان غرض کس را نگشته است روا در جهان غرض

2 باور مکن میان دو همدم یگانگی چندانکه بر نخاسته است از میان غرض

3 تا حرف بی غرض نبود، نیست کارگر؛ باشد چو سنگ، بر دم تیغ زبان غرض

4 صورت برای معنی دل بسته است تن نبود بغیر آینه ز آیینه دان غرض

5 کس را بود کدام غرض در جهان دگر؟ زین به که بر نیاید ازین ناکسان غرض

6 گیرد ز خاک، بی غرضی روی عزتت خاکت کند بفرق زهر آستان غرض

7 در چاهسار فتنه و آشوب روزگار گیرد ترا ز دست تأمل عنان غرض

8 واعظ شود ز بیغرضی هر غرض روا اما بشرط آنکه نباشد در آن غرض

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر