1 بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت بذات حق که در آخر تمام زحمت بود
2 ز بعد مستی عیش از غبار غم دانست که زحمت همه عالم بقدر لذت بود
1 دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را جان تازه کند دیدن بت برهمنان را
2 عاشق که در آتش نرود چون زن هندو نامش ننهی مرد که ننگ است زنان را
1 عشق جانان راحت جان من بیچاره است آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است
2 تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند ور کسی دارد دلی چون غنچه هم صد پاره است