بغیر بیکسیم نیست در جهان از واعظ قزوینی غزل 573

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بغیر بیکسیم نیست در جهان یاری

1 بغیر بیکسیم نیست در جهان یاری که عقده ام بگشاید ز رشته کاری

2 ز زیر بال هما همتم گذشت چنان که بگذرند ز پای شکسته دیواری

3 بغیر دیده حسرت، بملک و مال جهان در این زمانه ندیدیم چشم بیداری

4 ز من تر است از آن خصم خشک مغز، که من چو آب نشکند از نرمیم بپا خاری

5 ز گند مرده دلانم دماغ مختل شد کجاست روی مزاری و پشت دیواری

6 ز سیل کثرت مردم، ز گرد کلفت خلق کجاست قله کوهی و، رخنه غاری

7 زمانه مشتری روی کار هر جنسی است که کوته است نظرها ز غور هر کاری

8 گزیده بسکه نگه های منتم، شده است بدیده حلقه هر چشم رخنه ماری

9 جواب مطلب کس، رسم این بزرگان نیست خوشا فغان جگر سوز پای کهساری

10 بسان خشت ز قالب، شود ز تفرقه جمع دلی که ساخت ز دنیا بچار دیواری

11 ز شادکامی دشمن دگر چه غم واعظ؟ مرا که همچو غم دوست هست غمخواری!

عکس نوشته
کامنت
comment