- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یا رب، که داد آینه آن بت پرست را کو دید حسن خویش و زما برد دست را
2 خون می خورد، به سینه درون می رود،بلاست یارب، که راه می دهد آن ترک مست را
3 دیوانه بتان نکند رو به کعبه، زانک تعظیم کعبه کفر بود بت پرست را
4 جانا، نرفتنی ست چو دلها ز زلف تو چندین گره چه می زنی آن زلف شست را
5 مخرام ازین نمط که به شهر از خرامشت بر جا نماند یک قدم اهل نشست را
6 چندین چه غمزه می زنی از بهر کشتنم صید تو زنده نیست مکن رنجه شست را
7 خسرو چو جان نیافت به عشق تو مرد نیست زین ره به خون دیده چه شویی تو دست را