1 یا رب، این ماییم از آن جان و جهان افتاده دور سایه وار از آفتابی ناگهان افتاده دور
2 چون کنم، یاران، که من بیمارم و مرکب ضعیف جان به لب نزدیک و راهی در میان افتاده دور
3 بینوا چون بلبلم، بی برگ چون شاخ رزان کز جمال گل بود، در مهر جان افتاده دور
4 آنچنان کانداخت چشم بد مرا دور از رخت باد چشم بد ز رویت آنچنان افتاده دور
5 دوری از کوی تو سرگردان همه شب تا به روز در فغان گویی سگی ام ز آستان افتاده دور
6 در خیال ابرویت تنها و بی کس، سالهاست شسته در خاکم چو تیری از کمان افتاده دور
7 یاد کن از چون منی، ای دوست، گر با چون تویی آنچنان نزدیک بود این دم چنان افتاده دور
8 گفته ای، تو کیستی؟ مانده درین کو این چنین بیدلی سرگشته ای از خان و مان افتاده دور
9 دی خیالت گفت، خسرو، حال تنهاییت چیست؟ چیست همچون حال تنهایی ز جان افتاده دور؟