- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یا رب، آن زلف تو هیچ اشکنه بی دل هست؟ دیر باز است که اندر دلم این مشکل هست
2 حیف باشد که بگویم که مه و خورشیدی هم تو بنگر که بدان هر دو کسی مایل هست؟
3 منزلت گفتم مانا که همین در دل ماست چو ببینیم که به هر جات همین منزل هست
4 گر به خاک در خویشم نگری افتاده خود بگویی که چنین آدمیی از گل هست
5 روسیاهم، حبشی گوی من سوخته را وگرم داغ درون نیست، برون دل هست
6 چشمم از هجر تو دریا شد و در خیل خیال ای بسا مردم آبی که درین ساحل هست
7 چند شمشیر چنان بر من بیچاره زنی باری این مرتبه همچو منی قابل هست
8 دردم آنکس که نداند دهدم پند، آری در جهان نیز بسی بی خبر و غافل هست
9 از پی عشق نصیحت چه کنی خسرو را باری آن کس که نصیحت شنود عاقل هست