یا رب مباد کز پا جانان از شهریار گزیدهٔ غزلیات 37

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد

1 یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

2 من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

3 یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

4 ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

5 از گوهر مرادم چشم امید بسته است این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

6 من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

7 خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد

عکس نوشته
کامنت
comment