1 یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر یا زما هم سخنی بشنو و عذری بپذیر
2 به گرفتاری عاشق نتوان طعنه زدن چکند گر پی قاتل نرود صید اسیر
3 ایکه خون از دم تیغ تو چکد حاضر باش که خراشی نرسد بر دل درویش و فقیر
4 آنچنان زی که اگر جان طلبد یار زتو تا بگوید که بده، بانگ برآری که بگیر
5 اهلی از خاک سیه بستر راحت دارد پیش دیوانه چه خاکستر گلخن چه حریر
6 همت اهلی گذشت از دو جهان بهر دوست تن بجهان در گرو او بجهانی دگر