در از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 194

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

در گنجهای پدر کرد باز

1 در گنجهای پدر کرد باز فراوان برون کرد از آن گنج و ساز

2 بیاورد سالار فرخنده بخت ز گنج پدر شایگانی سه تخت

3 یکی تخت پیروزه بود، آن که کوش فرستاد نزدیک طیهور زوش

4 زبرجد یکی تخت دیگر گزید که اندر جهان آن چنان کس ندید

5 یکی دیگر از زرّ خورشید رنگ که هرگز چنان، کس نیارد به چنگ

6 به یاقوت و پیروزه آراسته به لعل و به مرجان بپیراسته

7 نهاده بر آن تختها هر سه تاج بیاورده ده تخت دیگر ز عاج

8 هم از تخته دیبای چینی هزار هزار دگر تیغ زهر آبدار

9 بیاورد از آن پس هزاران زره بدو هیچ پیدا نه بند و گره

10 همان تخت دیبای چینی هزار هزار دگر مرکب شاهوار

11 پس آن نافه ی مشک تبّت هزار هزار دگر نیزه ی جان گذار

12 ز یاقوت صد پاره همچون کناغ که در شب همی تافتی چون چراغ

13 دگر بود صد دانه درّ خوشاب که از شهریاران ندید آن به خواب

14 ز سنجاب موی و سمور سیاه گزین کرد و آورد گنجور شاه

15 شمردند از آن مویها ده هزار صد از خوبرویان چین و تتار

16 کنیزی صد و بیست شمشاد تن همه پای کوب و همه چنگ زن

17 به غمزه همه چشمه ی و دلربای به فتنه همه چهره ی و جان کرای

18 صد از تازی اسبان آبی نژاد گزین کرد شاه آن به آیین و داد

19 گه شیهه آشفته ی بیدلی مر او را تگی دورتر منزلی

20 گه راه در زیر مرد خرد بریدی شبانروز فرسنگ صد

21 ز دریا گرفته یکی اسب نر چو سیل روان و چو مرغ به پر

22 به هیکل چو کوه و قوائم چو سنگ چو گوران به موی و چو دیوان به رنگ

23 تنش چون شبه، رخ چو سیم حلال چو جعد بتان موی و دنبال و یال

24 به گشتن چو چرخ و به جستن چو تیر کز او خیره شد مردم تیزویر

25 به رفتن چو باد و دویدن چو ببر به جولان چو آتش به شیهه چو ابر

26 تگاور چو عنقا، دلاور چو شیر به میدان دَوان و به جولان دلیر

27 روانتر به دریا چو آبی نهنگ دوانتر به کوه او ز کوهی پلنگ

28 ز رنگ سیاهیش تیره غراب ز باد دویدنش خیره عقاب

29 چو آتش به گرمی، چو طاووس کش کشان بر زمین موی یال و برش

30 سیاه سیاوش، بهزاد نام از این اسب بوده ست و این نیست خام

عکس نوشته
کامنت
comment