1 باز ترک مست من آهنگ بازی میکند کس نکردهست آنکه آن ترک طرازی میکند
2 زلف او را سر به سر عالم به مویی بسته شد هندویی را بین کزین سان ترکتازی میکند
3 از خیالش ماندهام شرمنده، کاندر چشم من گهگهی میآید و مردمنوازی میکند
4 جز اشارت نیست سوی لعل تو ما را ز دور همچو انگشتی که بر حلوا درازی میکند
5 هرچه اندر روی تو دزدیده میدارد نظر مردم چشمم به خون خویش بازی میکند
6 میرود در خون هر سرگشتهای دامنکشان پس به آب چشم من دامن نمازی میکند
7 میپرد چون کافران بر جان خسرو تاختن از برای رغم نام خویش غازی میکند