در باز جان گر آرزوی جان از خواجوی کرمانی غزل 902

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی

1 در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی بگذر ز سر اگر سر و سامان طلب کنی

2 در تنگنای کفر فرو مانده‌ئی هنوز وانگه فضای عالم ایمان طلب کنی

3 زخمی نخوردی از چه کنی مرهم التماس دردی نیافتی ز چه درمان طلب کنی

4 در مرتبت بپایهٔ دربان نمی‌رسی وین طرفه‌تر که ملکت سلطان طلب کنی

5 خرمن بباد بر دهی از بهر گندمی وینم عجب که روضهٔ رضوان طلب کنی

6 یکشب بکنج کلبهٔ احزان نکرده روز از باد بوی یوسف کنعان طلب کنی

7 هر چوب کان ز دست شبانی در اوفتد زان معجزات موسی عمران طلب کنی

8 آئی بدیر و روی بگردانی از حرم و انفاس عیسی از دم رهبان طلب کنی

9 همچون خضر ز تیرگی نفس در گذر گر زانکه آب چشمهٔ حیوان طلب کنی

10 خواجو چو وصل یار پریچهره یافتی دیوی مگر که ملک سلیمان طلب کنی

عکس نوشته
کامنت
comment