کس به نیکی نبرد نام من از خواجوی کرمانی غزل 879

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی

1 کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشامی

2 آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی

3 ما چنین سوختهٔ باده و افسرده دلان احتراز از می جوشیده کنند از خامی

4 تا دلم در گره زلف دلارام افتاد بر سر آتش و آبست ز بی‌آرامی

5 عقل را بار نباشد به سراپردهٔ عشق زانکه ره در حرم خاص نیابد عامی

6 شیرگیران باردات همه در دام آیند تا کند آهوی شیرافکن او بادامی

7 راستان سرو شمارندت اگر در باغی صادقان صبح شمارندت اگر بر بامی

8 راستی را چو تو بر طرف چمن بگذشتی سرو بر جای فرو ماند ز بی‌اندامی

9 چند گوئی سخن از خال سیاهش خواجو طمع از دانه ببر زانکه کنون در دامی

عکس نوشته
کامنت
comment