-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی را عسس دست بر بسته بود همه شب پریشان و دلخسته بود
2 به گوش آمدش در شب تیره رنگ که شخصی همی نالد از دست تنگ
3 شنید این سخن دزد مغلول و گفت ز بیچارگی چند نالی؟ بخفت
4 برو شکر یزدان کن ای تنگدست که دستت عسس تنگ بر هم نبست
5 مکن ناله از بینوایی بسی چو بینی ز خود بینواتر کسی