-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی شاه بود اسطلیناس نام زگنج و زدانش رسیده به کام
2 به شهری که خوانی همی قسطنات یکی دیر پا کرده پیش فرات
3 از آن زرّ و گوهر که او برد کار بدان دیر، تا کس نداند شمار
4 ستونی دگر شاه فرمانروا برآورد سیصد گز اندر هوا
5 سرش چارسو همچو خوان از رخام در او ساخته گور آن نیکنام
6 نهاده در او اسطلیناس شاه بدان تا هوا دارد او را نگاه
7 طلسمی بکرده ز بالای گور ز زرّ گرامی ستام و ستور
8 یکی دست او را عنان است بهر دگر دست برداشته سوی شهر
9 بدان سام که مردم بخواند همی کس او را جز از شه نداند همی
10 هر آن کس که دیده ست و داند درست که گوینده زین بس درستی نجست