- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی نعره زد سام گرد آن زمان که ای نامداران زابلستان
2 بگیرید از این دیوزادان شوم که جائی ندارند در مرز و بوم
3 رسیدند آن لشکری پیش سام فرحناک و خندان و دل شادکام
4 بگفتند دیوان هزیمت شدند درین جنگ بی قدر و قیمت شدند
5 ولی قلوشت را بکردند بند ببردند دیوان ناهوشمند
6 چنین گفت سامش کزین نیست باک نگهدار بادش خداوند پاک
7 اگر دور گردون مرا دم دهد درین روی دریا گشادم دهد
8 به دست آرمش من به هر جا که هست به حکم خداوند بالا و پست
9 بباشید دور و تماشا کنید که تا من چه سازم به دیو پلید
10 روان دست کرد و دو شاخش گرفت بماندند گردان ازو در شگفت
11 برآورد خنجر روان از میان بزد بر سر و شان او را روان
12 بگفتا به در رو ازین بحر آب وگرنه به جانت فتد پیچ و تاب
13 بگفتا درین بحر آبت کشم همین دم به درد و عذابت کشم