شبی با یار در خلوت مرا از خواجوی کرمانی غزل 427

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود

1 شبی با یار در خلوت مرا عیشی نهانی بود که مجلس با وجود او بهشت جاودانی بود

2 عقیقش از لطافت در قدح چون عکس می‌افکند می اندر جام یاقوتی تو گوئی لعل کانی بود

3 جهان چونروز روشن بود بر چشمم شب تاری تو گوئی شمع رخسارش چراغ آسمانی بود

4 ز آه و اشک میگونم شبی تا روز در مجلس سماع ارغنونی و شراب ارغوانی بود

5 چو خضرم هر زمان می‌شد حیات جاودان حاصل که می در ظلمت شب عین آب زندگانی بود

6 خیال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست مرا بر جویبار دیده سرو بوستانی بود

7 میانش را نشان هستی اندر نیستی جستم چودیدم در کنار آنرا نشان از بی نشانی بود

8 چنان کاندر پریشانی سرافرازی کند زلفش توانائی چشم ساحرش در ناتوانی بود

9 چوچشم خواجوی دلخسته گاه گوهر افشانی همه شب کار لعل آبدارش درفشانی بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر