یک روز مرا از جلال الدین محمد مولوی غزل 2644

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

یک روز مرا بر لب خود میر نکردی

1 یک روز مرا بر لب خود میر نکردی وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی

2 زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم حیران و پریشانم و تعبیر نکردی

3 یک عالم و عاقل به جهان نیست که او را دیوانه آن زلف چو زنجیر نکردی

4 بگریست بسی از غم تو طفل دو چشمم وز سنگ دلی در دهنش شیر نکردی

5 در کعبه خوبی تو احرام ببستیم بس تلبیه گفتیم و تو تکبیر نکردی

6 بگرفت دلم در غمت ای سرو جوان بخت شد پیر دلم پیروی پیر نکردی

7 با قوس دو ابروی تو یک دل به جهان نیست تا خسته بدان غمزه چون تیر نکردی

8 بس عقل که در آیت حسن تو فروماند وز وی به کرم روزی تفسیر نکردی

9 در بردن جان‌ها و در آزردن جان‌ها الحق صنما هیچ تو تقصیر نکردی

10 در کشتنم ای دلبر خون خوار بکردم صد لابه و یک ساعت تأخیر نکردی

11 در آتش عشق تو دلم سوخت به یک بار وز بهر دوا قرص تباشیر نکردی

12 بیمار شدم از غم هجر تو و روزی از بهر من خسته تو تدبیر نکردی

13 خورشید رخت با زحل زلف سیاهت صد بار قران کرد و تو تأثیر نکردی

14 بر خاک درت روی نهادم ز سر عجز وز قصه هجرانم تحریر نکردی

15 خامش شوم و هیچ نگویم پس از این من هر چاکر دیرینه چو توفیر نکردی

عکس نوشته
کامنت
comment