1 یک روز یار اگر قدمی سوی من زند بخت رمیده خیمه به پهلوی من زند
2 خواهم هزار جان ز خدا تا کنم نثار در هر قدم که سرو سمن بوی من زند
3 در خورد دوست نیست مگر اشک چشم من در پیش مردمان همه در روی من زند
4 مردم در انتظار که کی حلقه بر درم زلف نگار سلسله گیسوی من زند
5 چشمش هزار قلب شکست، از مژه هنوز لشکر کشد که بر دل بدخوی من زند
6 خسرو، ز باد صبح رخش دم زنیم و بس لاف محبتش سر هر موی من زند
دیدگاهها **