-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزی از دست جفا آخر عنان بستانمت داد خود دانم از این پس بر چسان بستانمت
2 رود اشکم گر گریبان گیردم از دست تو دامنت گیرم گهی و انصاف جان بستانمت
3 عمر در کار تو شد، زین پس من و لعل لبت یا بمیرم یا حیات جاودان بستانمت
4 روی بر خاک درت مالم، وگر فرمان دهی خاک آن در هم به نرخ زعفران بستانمت
5 بر نمک می خواهم انگشتی زنم، لب را مدزد هم به شرط چاشنی بویی ز جان بستانمت
6 ور بیفتد جان قبول و زر ندارم چون کنم رنگ روی خود، مگر زان آستان بستانمت
7 یوسف عهدی، اگر خسرو بود قیمت گرت ور دهم ملک دو عالم رایگان بستانمت