- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی روز از بیشه شاه آتبین بیامد به در با دلیران کین
2 ز ناگه بدو لشکری بازخورد برآمد ز لشکر ده و دار و برد
3 بکردند رزمی چنانچون سزید بسی کشته آمد ز هر سو پدید
4 فراوان بکوشید و مردی نمود چو آمد زمانه، ز مردی چه سود؟
5 به رزم اندرون نامور کشته شد وز ایرانیان بخت برگشته شد
6 دو فرزند او نیز با او چو ماه در این رزم گشتند، هر دو تباه
7 سر هر سه از تن چو برداشتند به درگاه ضحّاک بگذاشتند
8 برون کرد مغز سرش در زمان خورش داد ماران هم اندر زمان
9 فرارنگ دلخسته شد زآن میان نهان با تنی چند از ایرانیان
10 ............................... ...............................
11 فریدون نه آگاه از این بُد که چیست گذشته بر این روز سالش ز بیست