- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی چار طاقی بنزدیک شهر شده زهرِ آن شهر از او پادزهر
2 برآورده دیوارش از زرّ پاک نه چوب و نه سنگ و نه خشت و نه لاک
3 ز زر بر نهاده بر او چار در دو در سوی خاور دو را باختر
4 سوم بر جنوب و دگر بر شمال سه در بسته دارند از آن ماه و سال
5 چهارم در آنک ارشوی شهریاز گشاده همه ساله و کرده باز
6 نگهبان نشاند بر او مرد چند ز بیم تباهی و بیم گزند
7 چو خواهند باد و هوای خنک در خاوران برگشاید سبک
8 نگهبان چو بگشاد هم در زمان شود باد و سرما از آن در دمان
9 بهنگام میوه که گرمای گرم بود در خور کشور و باد نرم
10 در باختر برگشایند باز رسد میوه و خوردنیها فراز
11 به گاه بهاران که باران و آب بود درخور، آن در که بر آفتاب
12 گشایند تا ابر همی زآسمان ببندد، ببارد هم اندر زمان