1 یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد از کوزه شکستهای دمی آبی سرد
2 مأمور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چون حاصلِ آدمی درین جایِ دودَر، جز دردِ دل و دادنِ جان نیست دگر؛
2 خرّم دلِ آنکه یک نفس زنده نبود، و آسوده کسی که خود نزاد از مادر!
1 این کهنه رباط را که عالم نام است آرامگَهِ اَبْلَقِ صبح و شام است،
2 بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است، گوری است که خوابگاهِ صد بهرام است!
1 از هر چه بجز می است کوتاهی به می هم ز کف بتان خرگاهی به
2 مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به