1 یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد از کوزه شکستهای دمی آبی سرد
2 مأمور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
1 از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است، وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است،
2 این یک نفسِ عزیز را خوش میدار، کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است.
1 بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ، وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ،
2 شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ، من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم، هیچ.
1 از هر چه بجز می است کوتاهی به می هم ز کف بتان خرگاهی به
2 مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه