- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد در بن دیر مغان ره زن اوباش شد
2 میکدهٔ فقر یافت خرقهٔ دعوی بسوخت در ره ایمان به کفر در دو جهان فاش شد
3 زآتش دل پاک سوخت مدعیان را به دم دردی اندوه خورد عاشق و قلاش شد
4 پاک بری چست بود در ندب لامکان کم زن و استاد گشت حیله گر و طاش شد
5 لاشهٔ دل را ز عشق بار گران برنهاد فانی و لاشییء گشت یار هویداش شد
6 راست که بنمود روی آن مه خورشید چهر عقل چو طاوس گشت وهم چو خفاش شد
7 وهم ز تدبیر او آزر بتساز گشت عقل ز تشویر او مانی نقاش شد
8 چون دل عطار را بحر گهربخش دید در سخن آمد به حرف ابر گهرپاش شد