- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
2 چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما
3 پس گفت تا کی زین هوس ماییم و درد یک نفس دایم یکی گوییم وبس تا شد دو عالم رام ما
4 بس کم زنی استاد شد بی خانه و بنیاد شد از نام و ننگ آزاد شد نیک است این بدنام ما
5 پس شد چو مردان مرد او وز هر دو عالم فرد او وز درد درد درد او شد مست هفت اندام ما
6 دل گشت چون دلدادهای جان شد ز کار افتادهای تا ریخت پر هر بادهای از جام دل در جام ما
7 جان را چون آن می نوش شد از بیخودی بیهوش شد عقل از جهان خاموش شد و از دل برفت آرام ما
8 عطار در دیر مغان خون میکشید اندر نهان فریاد برخاست از جهان کای رند درد آشام ما