-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
2 چون باز که برباید مرغی به گه صید بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
3 در خود چو نظر کردم خود را بندیدم زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد
4 در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم تا سر تجلی ازل جمله بیان شد
5 نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد کشتی وجودم همه در بحر نهان شد
6 آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد
7 آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد
8 هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت در حال گدازید و در آن بحر روان شد
9 بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد