- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبنی وجدتک بالعلوم و وجدها من ذایجدک بلا وجود یظهر
2 ایقظتنی بالعلم ثم ترکتنی حیران فیک ملذذا لاابصر
3 قد کنت اطرب للوجود مروعا مالا منک صغیرة قدتنهر
4 یا غایبا والدهر یبرز عزه طورا یغیبنی و طورا احضر
5 فنی الوجود بشاهد مشهودة یفنی الوجود و کل معنی یخطر
6 طرحتنی فیبحر قدسک ساحباً ابغیک منک بلا وجود یظهر
شیخ الاسلام گفت: کی جنید را گفتند، که این علم از کجا میگوئی؟ گفت: ار از کجا بودی پرسیدی. سئل الجنید٭ عن النهایة فقال الرجوع الی البدایه. ,
سهل تستری٭ که میبرفت از دنیا گفت: هیچکس مانده است که ازین علوم سخن گوید؟ گفت: جوان نیست ببغداد جنید میخوانند. وی گفت: جنید برخاست یعنی پدید آمد؟ گفتند: آری سهل سجود شکر کرد و جان بداد. ,
جنید گوید: هفت ساله بودم، پیش حلقهٔ سری سقطی ٭ فرا دوستم در بازی، مرا باز خواند، سلام کردم، وی سخن میگفت، تنگ بایستاده بود، مرا گفت: ای پسر! شکر چیست، توکل چه بود؟ گفتم: کی عطاء وی در معصیت بکار نبری. سری گفت: روز بود که نصیب تو از اللّه، نصیب زبان تو بود. ,
شیخ الاسلام گفت: که بوبکر نصر قبانی ٭ مرا گفت، که بوعمرو اکاف ٭ گفت مرا باردن، که جنید گفت: که تصوف آنست که ساعتی بنشینی باللّه بیتیمار. شیخ الاسلام گفت کی بیتیمار چه بود؟ یافت بیجستن بود ,
و دیدن بیهسکیدن «نگریستن» که بیننده در دیدار علتست جنید گوید: استغراق الوجد فی العلم خیر من استغراق العلم فی الوجد فرا گفتند: نفس چیست؟ گفت: صدف نور، صدفی است نور در و پیوند جنید گفت:که موافقت با یاران مه از شفقت. ,
شیخ الاسلام گفت: که طاعت داری مه از حرمت داری. ,