- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر آن کس که کمتر ز سگ باد پیشت چرا شیر طاقی کند چشم میشت
2 رخت، عهد دلها، از آن داد فتوی بفرمان من غمزه جور کیشت
3 بصد ساله ره، خون عاشق بریزی حقیقت تو ماهی و عشاق خیشت
4 امیر بتانی تو چون شحنه بد چه بیگانه در جور کردن چه خویشت
5 بشکرانه جان، سازم آماج تیری که بر نام من سر برآرد زکیشت
6 بر این خسته دل نوک مژگان همی زن که شد نوش من بارد از نوک نیشت
7 بخوردن اگر رخصتی هست، دردت ز مردن اگر چاره ئی نیست پیشت
8 تو خود در جهان من می نکنجی مرا بین که بنشانده ام در دل تنک ریشت
9 به بیش و کم من کجا سر در آری که چون من سر از پیش صد هست بیشت
10 اثیر از تو بیمار در پرده افتد چو در چشم باشد بعشاق خویشت