روی زمین و خون دلم نم گرفته از خواجوی کرمانی غزل 90

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

روی زمین و خون دلم نم گرفته است

1 روی زمین و خون دلم نم گرفته است پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است

2 اشکم چه دیده است که مانند خونیان پیوسته دامن من پرغم گرفته است

3 مسکین دلم که حلقهٔ آن زلف تابدار بگرفت و غافلست که ارقم گرفته است

4 انفاس روح می‌دمد از باد صبحدم گوئی که بوی عیسی مریم گرفته است

5 چون جام می‌گرفت نگارم زمانه گفت خورشید بین که ماه محرم گرفته است

6 همدم به جز صراحی و جام شراب نیست خرم کسی که دامن همدم گرفته است

7 هر کو ز دست یار گرفتست جام می روشن بدان که مملکت جم گرفته است

8 ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد آری غریب نیست مگر کم گرفته است

9 خواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیست جز دامن امید که محکم گرفته است

10 از وی متاب روی که مانند آفتاب تیغ زبان کشیده و عالم گرفته است

عکس نوشته
کامنت
comment