- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روی زمین و خون دلم نم گرفته است پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است
2 اشکم چه دیده است که مانند خونیان پیوسته دامن من پرغم گرفته است
3 مسکین دلم که حلقهٔ آن زلف تابدار بگرفت و غافلست که ارقم گرفته است
4 انفاس روح میدمد از باد صبحدم گوئی که بوی عیسی مریم گرفته است
5 چون جام میگرفت نگارم زمانه گفت خورشید بین که ماه محرم گرفته است
6 همدم به جز صراحی و جام شراب نیست خرم کسی که دامن همدم گرفته است
7 هر کو ز دست یار گرفتست جام می روشن بدان که مملکت جم گرفته است
8 ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد آری غریب نیست مگر کم گرفته است
9 خواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیست جز دامن امید که محکم گرفته است
10 از وی متاب روی که مانند آفتاب تیغ زبان کشیده و عالم گرفته است