- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده جان را طلاق گفته دل را به باد داده
2 مردان راهبین را در گبرکی کشیده رندان رهنشین را میخانه در گشاده
3 با گوشهای نشسته دست از جهان بشسته در پیش دردنوشان بر پای ایستاده
4 اندر میان مستان چندان گناه کرده کز چشم خلق عالم یکبارگی فتاده
5 هرجا که مفلسان را جمعیتی است روزی ماییم جان و دل را اندر میان نهاده
6 ما خود کهایم ما را خون ریختن حلال است رهزن شدند ما را مشتی حرامزاده
7 زنهار الله الله تا کی ز کفر و ایمان گه روی سوی قبله گه دست سوی باده
8 نه مؤمنم نه کافر گه اینم و گه آنم رفتم به خاک تاریک از هر دو خر پیاده
9 عطار اگر دگر ره در راه دین درآیی دل بایدت که گردد از هرچه هست ساده