1 بر اشکم کهربا آبیست روشن سرشکم بی تو خونابیست روشن
2 اگر گفتم که اشکم سیم نابست خطا گفتم که سیمابیست روشن
3 شبی خورشید را در خواب دیدم توئی تعبیر و این خوابیست روشن
4 شکنج زلف و روی دلفروزت شبی تاریک و مهتابیست و روشن
5 خطت از روشنائی نامهٔ حسن بگرد عارضت بابیست روشن
6 رخت در روشنی برد آب آتش ولی در چشم ما آبیست روشن
7 دلم تا شد مقیم طاق ابروت چو شمعی پیش محرابیست روشن
8 کجا از ورطهٔ عشقت برم جان چو میدانم که غرقابیست روشن
9 درش خواجو بهر بابی که خواهی ز فردوس برین بابیست روشن
دیدگاهها **