- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را
2 سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر کو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را
3 سینه خود باز کردم زخمها بنمودمش گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را
4 سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را
5 طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را
6 شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل چند داری در غریبی این دل آواره را
7 من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار ساقی عشاق گردان نرگس خماره را