1 بر من، ار دولت وصل تو مقرر میشد کارم از لعل گهربار تو چون زر میشد
2 دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن با فراق تو مرا خواب مقرر میشد
3 شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن ننوشتم که بسی عمر در آن سر میشد
4 بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک خانه دیگر ز خیال تو منور میشد
5 عقل وارون ز تمنای تو منعی میکرد عشق می آمد و او نیز مسخر میشد
6 گرچه بسیار بگفتم نیامد در گوش خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر میشد
دیدگاهها **