1 بر من کنون که بی تو جهان تیره فام شد ای شمع جان، در آی که روزم به شام شد
2 تو خوش به ناز خفته که عیشت حلال بادت مسکین کسی که خواب به چشمش حرام باشد
3 هر مرغ شاد با گل و هر سرو در چمن بیچاره بلبلی که گرفتار دام شد
4 ناز و کرشممه ای که کنی هر دم، ای صبا می زیبدت که پیش تو سلطان غلام شد
5 در آستانت لاف رسیدن کرا رسد آن را که زیر پای دو عالم دو گام شد
6 گفتی نه ای تمام به عشق، آری این سخن دانی، چو بشنوی که فلانی تمام شد
7 بدنامی است عشق بتان، دور به زما آن عاشقی که دور ز ما نیکنام شد
8 دی آن کلاه زهد که صوفی به فرق داشت بر دست ساقیی چو تو امروز جام شد
9 خسرو که زیست با همه خوبان به تو سنی اینک به نیم چابک عشق تو رام شد
دیدگاهها **