- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر من خسته رقیبان چو گذر می آرند می طپد دل که از آن مه چه خبر می آرند
2 زان شهیدان ترا دست در آغوش خودست که خیال تو در اندیشه به بر می آرند
3 چشم خون ریز بپوشم ز رخت لاله صفت گرم از کاسه سر چشم بدر می آرند
4 از تو چون سایه گریزند بتان هر طرفی که تو خورشیدی و کم تاب نظر می آرند
5 سوخت از خوی تو اهلی چو دمی با تو نشست پس حریفان تو چون با تو بسر می آرند
6 دل تاریک مرا خانه خود کرد و خوش است که به تیر مژه آن خانه پر از روزن کرد
7 سایه بر عرش برین کی برسد چون خورشید هرکه چون اهلی مسکین نه در او مسکین کرد