بر هر دریکه رفتیم از شاه نعمت‌الله ولی غزل 784

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

بر هر دریکه رفتیم بر ما روان گشودند

1 بر هر دریکه رفتیم بر ما روان گشودند پرده چو برگرفتند روئی به ما نمودند

2 از هر دریچه ماهی با ما کرشمه کردند و آن دلبران سرمست دلهای ما ربودند

3 نقشش خیال عالم باشد حباب بر آب پیدا شدند و رفتند گوئی که خود نبودند

4 گوئی شراب خانه در بسته اند یا نه آری درین زمانه آن در به ما گشودند

5 یاران رند سرمست در پای خم فتادند سرها نهاده بر خاک گوئی که در سجودند

6 معشوق و عشق و عاشق باشد یکی و سه نام گر اندکند و بسیار مجموع یک وجودند

7 مستانه جان و جانان با همدگر نشستند اسرار نعمت الله گفتند و هم شنودند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر