جهان پیر باز از دست نیسان از اثیر اخسیکتی غزل 53

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

جهان پیر باز از دست نیسان خرقه می‌پوشد

1 جهان پیر باز از دست نیسان خرقه می‌پوشد مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد

2 قبای سبزه می‌بینی صبا کسوت همی‌دوزد ردای سرو می‌دانی چمن خلعت همی‌پوشد

3 شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همی‌خندد چو می‌بیند که اسباب طرب نرگس همی‌نوشد

4 کشیده تیغ عصیان سرخ بید و شوخ می‌آید به خنده گل همی‌گرید مگر خونش همی‌جوشد

5 نسیم از شاخ منبر می‌کند وز فاخته قاری خدایش یار بادا، گر برای دین همی‌کوشد

6 زبان از نوحه بربندد سحرگه بلبل عاشق اگر یک آه خون‌آلود این بیچاره بنیوشد

7 ولیکن ز آن همی‌ترسم که بلبل چون فروماند به درگاه شه آید و ز اثیر خسته بخروشد

عکس نوشته
کامنت
comment