-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیرهن گر کهنه گردد یوسف جان را چه غم ور دهی ویرانه گردد ملک خاقان را چه غم
2 که خدا باقیست گر خانه شود ویران چه باک جان به جانان زنده ، ار تن رَود جان را چه غم
3 خم می در جوش و ساقی مست و رندان درحضور جام اگر بشکست گو بشکن حریفان را چه غم
4 بت پرستی گر برافتد بت چه اندیشد از آن ور بمیرد بندهٔ بیچاره ای سلطان را چه غم
5 گر نماند آینه آئینه گر را عمر باد ور نماند سایه ای خورشید تابان را چه غم
6 غم ندارم گر طلسم صورتم دیگر شود گنج معنی یافتم ز افلاس یاران را چه غم
7 بادهٔ وحدت به شادی نعمت الله می خوریم از خمار کثرت و معقول ، مستان را چه غم