- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیری رسید و، از همه وقت کناره است جز جا بنام خویش سپردن چه چاره است؟
2 بر لوح بی بقائی خود، گر نظر کنی برگشتن نگاه تو عمر دوباره است
3 تا چشم میزنی بهم، از هم گسسته است گویی که تار عمر تو تار نظاره است
4 چون مو سپید گشت، بدندان مبند دل سر زد چو صبح، وقت غروب ستاره است
5 دیگر نمانده جای تو در دیده، ای نگاه جز جای خود بگریه سپردن چه چاره است
6 گر مطلب از کناره گزیدن نه شهر تست بودن میان مردم عالم، کناره است
7 در عهد ماست زخمی خار گزندگی بیچاره یی که همچو گلشن جامه پاره است
8 واعظ به فکر دوست زبان از سخن مبند جایی که دل نشسته زبان هیچکاره است