پیری رسید و، از همه وقت از واعظ قزوینی غزل 177

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

پیری رسید و، از همه وقت کناره است

1 پیری رسید و، از همه وقت کناره است جز جا بنام خویش سپردن چه چاره است؟

2 بر لوح بی بقائی خود، گر نظر کنی برگشتن نگاه تو عمر دوباره است

3 تا چشم میزنی بهم، از هم گسسته است گویی که تار عمر تو تار نظاره است

4 چون مو سپید گشت، بدندان مبند دل سر زد چو صبح، وقت غروب ستاره است

5 دیگر نمانده جای تو در دیده، ای نگاه جز جای خود بگریه سپردن چه چاره است

6 گر مطلب از کناره گزیدن نه شهر تست بودن میان مردم عالم، کناره است

7 در عهد ماست زخمی خار گزندگی بیچاره یی که همچو گلشن جامه پاره است

8 واعظ به فکر دوست زبان از سخن مبند جایی که دل نشسته زبان هیچکاره است

عکس نوشته
کامنت
comment