ای عجب دردی است دل را بس از عطار نیشابوری غزل 11

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ای عجب دردی است دل را بس عجب

1 ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب

2 اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب

3 چند باشم آخر اندر راه عشق در میان خاک و خون در تاب و تب

4 پرده برگیرند از پیشان کار هر که دارند از نسیم او نسب

5 ای دل شوریده عهدی کرده‌ای تازه گردان چند داری در تعب

6 برگشادی بر دلم اسرار عشق گر نبودی در میان ترک ادب

7 پر سخن دارم دلی لیکن چه سود چون زبانم کارگر نی ای عجب

8 آشکارایی و پنهانی نگر دوست با ما، ما فتاده در طلب

9 زین عجب تر کار نبود در جهان بر لب دریا بمانده خشک لب

10 اینت کاری مشکل و راهی دراز اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب

11 دایم ای عطار با اندوه ساز تا ز حضرت امرت آید کالطرب

عکس نوشته
کامنت
comment