-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
2 اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
3 چند باشم آخر اندر راه عشق در میان خاک و خون در تاب و تب
4 پرده برگیرند از پیشان کار هر که دارند از نسیم او نسب
5 ای دل شوریده عهدی کردهای تازه گردان چند داری در تعب
6 برگشادی بر دلم اسرار عشق گر نبودی در میان ترک ادب
7 پر سخن دارم دلی لیکن چه سود چون زبانم کارگر نی ای عجب
8 آشکارایی و پنهانی نگر دوست با ما، ما فتاده در طلب
9 زین عجب تر کار نبود در جهان بر لب دریا بمانده خشک لب
10 اینت کاری مشکل و راهی دراز اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب
11 دایم ای عطار با اندوه ساز تا ز حضرت امرت آید کالطرب