آه از آن یار که نبود خبر از خواجوی کرمانی غزل 553

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

آه از آن یار که نبود خبر از یارانش

1 آه از آن یار که نبود خبر از یارانش داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش

2 یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار یار باید که بود آگهی از یارانش

3 زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر چه خبر باشد از احوال گرفتارانش

4 خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست نبود آگهی از دیدهٔ بیدارانش

5 از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش که نباشد خبر از علت بیمارانش

6 می پرستی که بود بیخبر از جام الست چه تفاوت کند از طعنهٔ همیارانش

7 تیر باران بلا را من مسکین سپرم وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش

8 ما دگر نام خریداری یوسف نبریم که عزیزان جهانند خریدارانش

9 تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست خوابگه نیست برون از در خمارانش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر