1 از هر چه در این دایره موجود بود مقصود شناسایی معبود بود
2 مقصود حق از وجود ما معرفتست ور نی ز وجود ما چه مقصود بود
1 تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت
2 بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست پیر ما دنیا و دین در خانه ترسا فروخت
1 شاید که پرده زان رخ باد صبا گشاید روی گشاده او کار مرا گشاید
2 ما را ز بوی یوسف نگشود هیچ کاری شاید که آن سهی قد بند قبا گشاید
1 الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها
2 از آن روزست در دلها خیال دانه خالت که دهقان ازل تخم محبت ریخت در دلها