1 آگه از شمع رخش هم عاشقی چون من شود هر کجا در گیرد آتش سوزاو روشن شود
2 یارمیباید که باشد، خانه گو ویرانه باش زانکه گر گلخن بود از روی او گلشن شود
3 عشقبازان را بدل باری که خوانندش بلا دانه مهری بود پرورش خرمن شود
4 شوخ خونخواری که هر کس دید آهی میکشد آه از آنجانی که آن خونخواره را مسکن شود
5 گرتنت سوزد چو شمع از عشق اهلی غم مخور عاشق آزاده کی هرگز اسیر تن شود
6 هر خار که آلوده بپای سگت از خون چشم از مژه اشک فشان پاک برآرد
7 شد در صدف دیده اهلی در اشکی هر ژاله که آن روی عرقناک برآرد