1 ای آنکه ز شوق آهویت مجنونم درویش توام ز پادشه افزونم
2 من رند و شرابخواره آسوده ز گنج یک تنگه اگر مرا بود قارونم
1 دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا
2 دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز مگر از کسی که داد این لب همچو نوش اورا
1 گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت
2 دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش چشمی سوی ما کرد که عقل از سر ما رفت
1 ای داده زآستان خود آورارگی مرا در خاک ره نشانده بیکبارگی مرا
2 ازبسکه خون خورم زغمت بیخود اوفتم مردم نهند تهمت میخوارگی مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به